نوشته شده توسط : امیر ائلخان

دانلود فیلم جدید و فوق العاده زیبا و درام The Company Men مردان شرکت محصول 2010 آمریکا

|| لینک مستقیم و کمکی ، کیفیت عالی DVDScr 450 MB + نمونه کیفیت ، زیرنویس فارسی بزودی ||



http://www.imdb.com/title/tt1172991/

[FORMAT]:.......................[ Matroska
[AWARDS]:.......................[ 2 nomination
[GENRE]:........................[ Drama
[FILE SIZE]:....................[ 450 MiB
[NO OF CDs]:....................[ 1
[RESOLUTION]:...................[ 720*400
[ASPECT RATIO]:.................[ 16:9
[FRAME RATE]:...................[ 23.976 fps
[LANGUAGE ]:....................[ English
[SUBTITLES]:....................[ none
[ORIGINAL RUNTIME]:.............[ 01:44:00
[RELEASE RUNTIME]:..............[ 01:41:00
[SOURCE]:.......................[ Rx

اسکرین شات نمونه سایز و کیفیت ( روی عکس کلیک کنید )



خلاصه داستان : این فیلم داستان و ماجراهای روابط مردانی است که در یک موسسه کار می کنند. داستان سه مرد کارمند است که در شرکتهایی مشغول به کارمی شوند که بتدریج به سمت ورشکستگی می روند. این فیلم درباره تاثیر چگونگی فشارهای اقتصادی بر زندگی خانوادگی و روابط آن هاست ...
لینک مستقیم  ( سرور Davvas اصلی ) :

C-Men-2010-DVDScr_FilmBaran.mkv

لینک مستقیم  ( سرور MediaFire اصلی ) :

C-Men-2010-DVDScr_FilmBaran.mkv.001
C-Men-2010-DVDScr_FilmBaran.mkv.002
C-Men-2010-DVDScr_FilmBaran.mkv.003

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

لینک مستقیم  ( سرور Zshare کمکی ) :

C-Men-2010-DVDScr_FilmBaran.mkv

لینک غیرمستقیم  ( سرور Rapidshare کمکی ) :

C-Men-2010-DVDScr_FilmBaran.mkv

لینک غیرمستقیم  ( سرور کمکی Multiupload 6 سرور ) :

C-Men-2010-DVDScr_FilmBaran.mkv
 



:: بازدید از این مطلب : 519
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر ائلخان

دانلود فیلم جدید و فوق العاده زیبا ، تماشایی و درام Welcome To The Rileys محصول 2010 آمریکا

|| لینک مستقیم و کمکی ، کیفیت خارق العاده 720p 700 MB + نمونه کیفیت ، زیرنویس بزودی ||



http://www.imdb.com/title/tt1183923/

[FORMAT]:…………………..[ Matroska
[iMDB RATING ]………………[ 7.4/10
[GENRE]:……………………[ Drama
[FILE SIZE]:………………..[ 700 MB
[NO OF CDs]:………………..[ 1
[RESOLUTION]:……………….[ 1280*688
[ASPECT RATIO]:……………..[ 16/9
[FRAME RATE]:……………….[ 23.976 fps
[LANGUAGE ]:………………..[ English
[SUBTITLES]:………………..[ No yet release
[ORIGINAL RUNTIME]:………….[ 01:50:49
[RELEASE RUNTIME]:…………..[ 01:50:49
[SOURCE]:…………………..[ 720p

اسکرین شات نمونه سایز و کیفیت ( روی عکس کلیک کنید )



خلاصه داستان : داستان فیلم درباره زندگي يک زن و شوهر است كه دخترشان ميميرد. شخصيت مرد داستان (داگ) تصميم ميگيرد كه به شهر نيو اورلئان برود كه درآنجا با دختري آشنا ميشود كه در يه كلوب مشغول به كار است. داگ براي كنار آمدن با مرگ دخترش تصميم ميگيرد كه به اين دختر كمك كند. بعد از يک مدت همسرش متوجه قضيه ميشود و …
لینک مستقیم  ( سرور Davvas اصلی ) :

Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv

لینک مستقیم  ( سرور MediaFire اصلی ) :

Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.001
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.002
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.003
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.004

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

لینک مستقیم  ( سرور Zshare کمکی ) :

Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.001
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.002
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.003
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.004

لینک غیرمستقیم  ( سرور Rapidshare کمکی ) :

Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.001
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.002
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.003
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.004

لینک غیرمستقیم ( سرور کمکی Multiupload 6 سرور ) :

Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.001
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.002
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.003
Wlcm-Rilye-2010-720p_FilmBaran.mkv.004



:: بازدید از این مطلب : 1188
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر ائلخان

 

Sənin üçün

 

 

İlk səni gördüyüm günü “ad günüm” saydım,
Səninlə görüşən gün iməkləyirdim.
Sevdiyimi deyəndə təzəcə dil açırdım,
Sevdiyini biləndə uçmağa çalışırdım.

Elə ki, aylar ötdü, illəri vurduq başa,
Anladım ki, səninlə ömür keçirdim boşa.
Daha mən o, deyildim yalanlarına uyan,
Uşaq kimi hər dəfə sözlərinə inanan.

Yalan üstə qurulan sevdamız belə bitdi,
1 yaş səninlə keçən həyatım sona yetdi.
Son səni gördüyüm gün xəstəliyim başladı,
Ayrılıb gedən zaman əzrayıl canımı aldı.

 

Məhəbbət

 

Məhəbbət adlanan bir odlu dərd var,
İnsan həyatına qəm, kədər qatar,
Bir insan könlünü özgəyə versə,
Bu acı dərd onun qəlbində yaşar.

Mən də bu məhəbbət oduna düşdüm,
Tənha həyatımla tamamən küsdüm,
Lakin mən sonradan peşman olaraq,
Ayrılıq deyilən bir yola düşdüm.

Ayrıldım, ayrılıq yolundayam mən,
Məhəbbət yolunun sonundayam mən,
Sevdiyim gözəldən ayrı düşmüşəm,
Dəlilik, məcnunluq yolundayam mən!

 

Gözlərimə bax

Düşünmə adidir dediyim sözlər,
Sən ürəkdən gələn sözlerimə bax!
Yollara saldığım sevgidən izlər,
Sən bir boynu bükük izlərimə bax!
Ürəyindən keçənləri bilmədim,
Əllərimlə göz yaşını silmədim
Sənsiz yaşamadım, sənsiz gülmədim,
Sən kədər yurduma, gözlərimə bax!



:: بازدید از این مطلب : 928
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر ائلخان
تاریخ انتشار : 22 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر ائلخان
تاریخ انتشار : 22 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر ائلخان
تاریخ انتشار : 22 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر ائلخان

گفت و گو با لاله خدیوی، نویسنده و فیلمساز ایرانی - آمریکایی

لاله خدیوی

لابه لای نام نویسندگان جوان کشورهای اروپایی و آمریکایی گهگاه به نام هایی ایرانی بر می خوریم که برخی از آنها فرزندان ایرانیانی اند که در ایام انقلاب ایران یا پس از آن از ایران رفتند. آنها پس از سکونت در دنیای جدید، با چیزهای زیادی که از دنیای گذشته همراه خود دارند، داستان هایی می نویسند که گاه ویژگی های منحصر به فرد و نگاهی متفاوت دارد و هم برای خوانندگان غیرایرانی تازه است و هم -شاید- برای خوانندگان ایرانی.

لاله خدیوی یکی از این نویسنده هاست- داستان نویس و فیلمساز جوان، که در سال 1356 (1977 میلادی) در اصفهان به دنیا آمد و اکنون در نیویورک زندگی می کند.

خانواده او در روزهای پرتنش پس از انقلاب اسلامی از ایران خارج شدند، نخست به بلژیک و بعد به پورتو ریکو رفتند و سرانجام کانادا و آمریکا را برای زندگی انتخاب کردند.

آثار خانم خدیوی در شماره مجله سان فرانسیسکو کرونیکل ویژه "نویسندگان نوظهور" و کنکورد ریویو چاپ شده و در فیلم هایی که ساخته، به موضوعات گوناگونی پرداخته است از جمله نظام جزایی آمریکا، زنان زندانی و زندگی و فرهنگ در برزیل. نخستین مستند او 900 زن است که سوزان ساراندون، هنرپیشه آمریکایی، آن را روایت کرده است.

او برنده جایزه نویسندگی وایتینگ شده و پاییز امسال در دانشگاه سانتا کلارا به تدریس داستان نویسی مشغول شده است.

لاله خدیوی با نخستین رمانش، عصر یتیمان، چاپ انتشارات بلومزبری در سال 2009 نامزد جایزه بین المللی ادبی دوبلین شد.

عصر یتیمان اولین قسمت از مجموعه ای سه جلدی است. او در این سه گانه به زندگی سه نسل از کردها می پردازد.

او در گفت و گو با بخش فارسی بی بی سی، در حالی که فارسی را به دشواری حرف می زند، اسپانیایی و فرانسه را با انگلیسی و فارسی درهم می آمیزد و می گوید: "من فارسی را بد حرف می زنم. من تراژدی مهاجرت هستم."

لاله نویسنده

عصر یتیمان داستان پسربچه ای کرد است که پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه، همراه خانواده اش در کوه های زاگرس زندگی می کند.

لاله خدیوی می گوید که این رمان را بر اساس زندگی پدربزرگش نوشته است. رضا خردی، در ده سالگی، هنگام به قدرت رسیدن رضا شاه در جریان درگیری های خشونت بار میان کردها و سربازان دولتی، پدر و سایر مردان خانواده خود را از دست می دهد و بعدتر، جذب ارتشی می شود که اعضای خانواده اش را کشته است.

من می خواستم داستانی بگویم از کسی که وقتی ایران ایران شد، در ایران زندگی می کرد. داستانی از اینکه وقتی ایران ایران شد، بر کردها چه رفت."

لاله خدیوی

لاله خدیوی که به سرنوشت و زندگی کردها علاقمند است، می گوید: "پیش از اینکه رضا شاه به قدرت برسد، کردها قدرت قومی زیادی داشتند، ولی رضا شاه طرفدار ملت واحد بود."

"می خواستم شخصیتی بسازم که هویتش دوپاره شده باشد. نیمی از هویتش به قومش و نیمی از آن به دولت متعلق باشد و ناگزیر باشد به پرسش های زیادی درباره هویتش فکر کند."

لاله خدیوی که پدرش کرمانشاهی است، خود را نیمه کرد می داند و می گوید اکنون میلیون ها کرد بی سرزمین اند و این چیزی است که باید درباره اش تامل کرد.

"هیچ وقت کردستان را ندیدم ولی پدرم همیشه از آن حرف می زند. از کوه ها، از سرزمینش. همه کردهایی که با آنها در اینجا حرف می زدم می گفتند زمین کردستان یک چیز دیگر است."

لاله خدیوی آخرین بار در سال 2004 به ایران سفر کرده و شهرهای شمال ایران، تهران، تبریز و شیراز را دیده است.

کتاب عصر یتیمان را انتشارات بلومزبری چاپ کرده است

خانم خدیوی می گوید که عصر یتیمان با دو واکنش متفاوت رو به رو شده است: "برخی می گفتند که تصویر دقیقی از کردها نداده ام و کردها جور دیگری هستند. کسانی هم می گفتند که خوب شد که از کردها نوشتم چون در ادبیات، درباره کردها چیز زیادی موجود نیست."

او ترجمه این کتاب به فارسی را تقریبا غیرممکن می داند: "فکر نمی کنم بشود آن را در ایران ترجمه کرد، چون در کتاب از شاه، از آیت الله خمینی، از سیاست حرف زده شده. [شخصیت ها] راجع به ایران و آدم ها حرف های تندی می زنند. حرف های من نیست، حرف های شخصیت های کتاب است. من می خواستم داستانی بگویم از کسی که وقتی ایران، ایران شد، در ایران زندگی می کرد. داستانی از اینکه وقتی ایران، ایران شد، بر کردها چه رفت."

لاله خدیوی می گوید که از یک نظر، ایرانی نیست چون در آمریکا زندگی می کند و از یک نظر، آمریکایی نیست چون داستان هایش داستان آمریکایی ها نیست، داستان هایی از ایران است.

"وضعیت من خیلی جالب است. من در ایران به دنیا آمدم و چهار سال در ایران زندگی کردم. بعد با مامان و بابا از ایران رفتم. در این سال ها در خانه ایرانی بوده ایم ولی در دنیا آمریکایی."

او می گوید که چیز زیادی از ادبیات ایران نمی داند چون نمی تواند فارسی بخواند. شاهنامه را می شناسد. از نویسندگان و شاعران ایرانی صادق هدایت، فروغ فرخزاد، و شهریار مندنی پور را می شناسد؛ ولی می گوید که هر چه خوانده، ترجمه به انگلیسی بوده است.

می گوید: "دوست دارم ده سال از عمرم را در ایران بگذرانم که تحقیق کنم و فارسی یاد بگیرم."

از ایران فیلم های مستند زیادی بیرون نمی آید، چون کار سختی است چون نمی گذارند با دوربینت جایی بروی. من در سال 2004 با دوربین رفتم ولی نمی گذاشتند فیلم بگیرم. همه می پرسیدند چکار می خواهی بکنی.

لاله خدیوی

نویسنده های مورد علاقه اش اورهان پاموک، ویلیام فاکنر، کافکا، ناباکوف، و تونی موریسن است.

"این نویسنده ها در جاهای مختلف به دنیا آمده اند ولی برای همه آدم ها، در داستان هایشان چیزی هست. آنها از آدم حرف می زنند."

قهرمان در دنیای واقعی

"قهرمان من در دنیای واقعی هر آدمی است که می گوید من لیاقت زندگی بهتر از این دارم و بی اینکه بداند کجا دارد می رود و چه اتفاقی برایش می افتد، مهاجرت می کند. پدر و مادرم قهرمان من اند."

"مثل ایرانیانی که در دوران انقلاب ایران گفتند این زندگی برای ما خوب نیست و بدون اینکه آینده ای روشن در پیش داشته باشند، به جست و جوی زندگی بهتر، از ایران رفتند. یک جایی به دنیا می آیی ولی در جایی خیلی خیلی دور از زادگاهت می میری."

خانم خدیوی بعد اضافه می کند: "آنهایی که می مانند هم قهرمان هستند- البته از نوعی دیگر."

لاله خدیوی در حال حاضر روی جلد دوم رمانش کار می کند. ماجراهای دومین کتابش بیشتر در کالیفرنیا رخ می دهد. می گوید: "در این رمان می نویسم که در دوران انقلاب، بر سر ایرانیانی که به آمریکا آمدند چه آمد."

عنوان قسمت دوم راه رفتن است که داستان زندگی کوچک ترین پسر رضا خردی، قهرمان عصر یتیمان را روایت می کند که به ایالات متحد مهاجرت می کند.

او می گوید که داستان راه رفتن تا حدودی بر اساس زندگی پدرش است که در خاک کرمانشاه بزرگ شد و سپس از ایران رفت.

لاله فیلمساز

لاله خدیوی مستند 900 زن را در سال 2001 ساخت

لاله خدیوی در سال 1998 از کالج رید فارغ التحصیل شد، و سپس به ساخت چند فیلم مستند برای اچ بی او و شوتایم پرداخت.

نخستین فیلمش، 900 زن، را در مرکز بازپروری زنان در لوییزیانا ساخت. به او اجازه فیلمبرداری کامل در زندان دادند و فیلم در مدت 18 ماه ساخته شد.

900 زن در چندین جشنواره در آمریکا به نمایش درآمد و در شبکه ای اند ای به روی آنتن رفت.

لاله خدیوی می گوید: "وارد دنیای فیلمسازی شدم چون فکر کردم در فیلم می شود در وقت کم، زیاد حرف زد. من هم می خواستم داستان آدم ها را بگویم. زندان را برای فیلم ساختن انتخاب کردم چون هیچ وقت نمی شود داستان آدم های توی زندان را شنید؛ هیچ وقت داستان زندگی شان از زندان ها بیرون نمی آید."

"بعد از پنج سال خسته شدم. کار سختی بود و سنم هم کم بود. بیست و یکی دو سال. همه زندانی ها از من می پرسیدند چرا مدام دنبال داستان زندگی های مایی. من هم فکر کردم می توانم بروم داستانم را از خودم بسازم. فکر کردم می توانم هر چه بخواهم تحقیق کنم، با این و آن گفتگو کنم، ولی خودم داستان بنویسم."

"داستان نوشتن کامپیوتر می خواهد. ولی دوربین نمی خواهد. پول نمی خواهد."

خارجی ها می خواهند درباره ایران بدانند ولی ایرانی های خارج از ایران، درباره مهاجرت و تبعید می نویسند. چیزی از داخل کشور ایران بیرون نمی آید.

لاله خدیوی

از فیلمسازان ایرانی، آثاری از محسن مخملباف، عباس کیارستمی و بهمن قبادی را دیده است. او می گوید که از ایران فیلم های مستند زیادی بیرون نمی آید، "چون کار سختی است چون نمی گذارند با دوربینت جایی بروی. من در سال 2004 با دوربین رفتم ولی نمی گذاشتند فیلم بگیرم. همه می پرسیدند چکار می خواهی بکنی. بیرون آمدن داستان ها از ایران به نظرم سخت است."

آثار بهمن قبادی را دوست دارد. از فیلم های عباس کیارستمی و فیلم لاک پشت ها پرواز می کنند ساخته بهمن قبادی تعریف می کند و می گوید بهمن قبادی خیلی خیلی خوب فیلم می سازد. می گوید: "می خواهم روزی با او حرف بزنم. خیلی خوب حرف کردها را می زند."

همه اینها را می گوید و باز به مهاجرت برمی گردد. می گوید خیلی جالب است که آدم ها در جایی اسیر نیستند. دلایل اقتصادی، سیاسی و شخصی می تواند ما را از زادگاهمان بکَند و - در مواردی برای همیشه - به جای دیگر ببرد.

"کار برای نویسندگان ایرانی خارج از ایران هم سخت است، چون خارجی ها می خواهند درباره ایران بدانند ولی ایرانی های خارج از ایران، درباره مهاجرت و تبعید می نویسند."



:: بازدید از این مطلب : 621
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 21 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر ائلخان

نگاهی به ده فیلم شاخص سال ۲۰۱۰

نمایی از فیلم "از خدایان و انسان ها"

انتخاب ده فیلم از میان انبوهی از فیلم هایی که در سال گذشته در جشنواره های مختلف سینمایی و یا بر پرده سینماها به نمایش درآمد، کار چندان ساده ای نیست. آنچه از سینمای اروپا به ویژه سینمای فرانسه دیده شد، نشان داد که این سینما هنوز خلاق و پرتوان است و می تواند با فیلم هایی چون پیشگو (ژاک اودیار)، وارد خلا شو (گاسپار نوئه)، از خدایان و انسان ها (اگزویه بووا)، کارلوس (الیویه آسه یاس) و فیلم سوسیالیسم (ژان لوک گدار) تماشاگر را غافلگیر و شگفت زده کند.

سینمای اروپای شرقی به ویژه سینمای رومانی همچنان تازه و پرانرژی است و ساخته شدن فیلمی مثل آئورورا ( کریستی پوییو)، نشانه وجود نبوغ و ظرفیت های کشف نشده این سینماست.

سینمای روسیه که مدت ها بود حرف تازه ای برای گفتن نداشت، سال گذشته سرگئی لوزنیتسا کارگردان فیلم خوشی من را به دنیا معرفی کرد. فیلمی که تصویری رئالیستی اما بسیار خشن و بدبینانه از روسیه و اوکراین امروز ارائه می داد.

مانوئل دو الیویرا سینماگر برجسته پرتغالی در 103 سالگی، فیلم زیبای زندگی عجیب آنژلیکا را ساخت و با این کار ثابت کرد که سینما پیری نمی شناسد و اگر حرفی برای گفتن داشته باشی هیچ گاه برای آن دیر نیست.

رومن پولانسکی با همه گرفتاری های حقوقی و کشمکش هایی که با دستگاه قضایی آمریکا بر سر پرونده جنجالی رابطه جنسی اش با دختری سیزده ساله داشت، توانست فیلم نسبتا خوب نویسنده در سایه (نویسنده پشت پرده) را با الهام از زندگی تونی بلر نخست وزیر سابق بریتانیا بسازد و بار دیگر توانایی ها و قابلیت های سینمایی خود را به نمایش بگذارد. فیلمی که جایزه بهترین فیلم سینمای اروپا را نصیب او کرد.

فیلم های منتخب جشنواره های بین المللی فیلم در سال 2010

  • جشنواره فیلم کن: عمو بونمی که زندگی های گذشته اش را به یاد می آورد
  • جشنواره فیلم ونیز: جایی (Somewhere)
  • جشنواره فیلم برلین: عسل
  • جشنواره فیلم لوکارنو: تعطیلات زمستانی
  • جایزه اسکار: مهلکه

با وجود ظهور برخی سینماگران جوان و نسبتا خلاق در سینمای بریتانیا، هنوز سینماگران کهنه کار مثل مایک لی، کن لوچ و دنی بویل در سینمای این کشور حرف اول را می زنند. کن لوچ سال گذشته فیلم راه ایرلندی را با نگاهی انتقادی در مورد جنگ عراق و تجربه سربازان بریتانیایی حاضر در این جنگ ساخت، در حالی که مایک لی در فیلم سالی دیگر، بر روی مشکلات زندگی طبقه متوسط بریتانیا و تنهایی ها و سرخوردگی های آنها متمرکز شد. دنی بویل نیز در فیلم 127 ساعت، لحظات گرفتاری کوهنورد آمريکایی ارون رالستن را تصویر کرد که در سال 2003 مدت 6 روز بدون آب و غذا در شکاف کوهی گير کرد و اميدی برای زنده ماندن نداشت. دنی بويل موقعيت دراماتيک اين شخصيت فلج شده را در يک محيط بسته و بسيار محدود با مهارت تصوير کرد و توانست درام هيجان انگيزی بیافریند.

فیلم اسرائیلی لبنان ساخته ساموئل مواز درباره حمله اسرائیل به لبنان که تماما از زاویه دید یک راننده تانک اسرائیلی فیلمبرداری شده بود، نیز علیرغم تمام انتقادهایی که به زاویه دید کارگردان آن وارد است، بیانگر ظهور سینماگران مستقل و آگاهی است که با نگاهی انتقادی به بازخوانی تاریخ پرتنش خاورمیانه و جنگ فلسطین و اسرائیل می پردازند.

سینمای ایران با اینکه از روزهای باشکوه و دوران اوج موفقیت خود بسیار دور است اما علیرغم فشارها و محدودیت های داخلی، با ارائه چند فیلم زیبا و تحسین برانگیز مثل کشتزارهای سفید محمد رسول اف، چیزهایی هست که تو نمی دانی فردین صاحب زمانی، فصل باران های موسمی ساخته مجید برزگر و لطفا مزاحم نشوید ساخته محسن عبدالوهاب، حضور نسبتا موفقی در جشنواره های جهانی داشت.

سینمای آمریکای لاتین برخلاف سال های گذشته، فیلم درخور و قابل توجهی به دنیا ارائه نکرد.

اما سینمای آسیا و شرق دور با ساختن فیلم های چون شعر و عمو بونمی که زندگی های گذشته اش را به یاد می آورد، دوباره همه دوستداران سینمای شرق را غافلگیر کرد.

اگر شبکه اجتماعی دیوید فینچر و نطفه کریستوفر نولان را استثنا کنیم، سینمای آمریکا در سالی که گذشت، فیلم چشمگیری ارائه نکرد. در این میان البته تجربه های مستقل و ارزشمند جیم جارموش در فیلم اسرارآمیز و عجیب محدوده های کنترل و اسکات کوپر در فیلم زیبا و شاعرانه قلب دیوانه و تریلر نوآر نفس گیر و خوش ساخت قاتل درون من ساخته مایکل وینترباتم بر اساس رمان جیم تامپسن با بازی درخشان کیسی افلک در نقش یک قاتل روانی زنجیره ای را هم نباید فراموش کرد.

در اینجا ده فیلمی را که به خاطر شیوه های روایی متفاوت، فرم های بدیع سینمایی، مایه های عمیق انسانی و ایده های زیبا و جسورانه شان بیشتر از بقیه برای نگارنده مطرحند، به اختصار معرفی می کنم.


از خدایان و انسان ها

نمایی از فیلم از خدایان و انسان ها

ماجرای تکان دهنده قتل 7 راهب مسيحی فرانسوی به وسيله تندروهای اسلامی در روستای دورافتاده ای در الجزایر در سال 1996 دستمایه اگزویه بوووا سینماگر جوان فرانسوی می شود تا نه تنها یکی از بهترین فیلم های سال 2010 بلکه به گمان من بهترین فیلم این سال و بهترین فیلم دهه گذشته را بسازد. پیام فیلم از خدایان و انسان ها، دعوت به مکالمه و همزيستی مسالمت آميز پیروان اديان مختلف در جهانی پر از خشونت مذهبی و سرشار از سوءتفاهم و درک های افراطی و تند از دستورات مذهبی است.

راهب های مسيحی در ارتفاعات الجزایر در کنار مسلمانان سنتی روستا زندگی مسالمت آميز و آرامی دارند. مسلماناتی که به پيروان اديان الهی ديگر به چشم کافر و ملحد نگاه نمی کنند اما جدا از آنها، مسلمانان ديگری نيز هستند که درک تند و خشنی از اسلام دارند و برای پيشبرد انديشه های سياسی شان، از هيچ خشونتی رويگردان نيستند.

راهب های مسيحی، عليرغم هشدارهای مقامات محلی و فرانسوی برای ترک آن روستا، در آنجا می مانند و خوشبينانه به استقبال مرگ می روند.

نگاه دينی اگزويه بوووا همانند آثار دراير، برسون و برگمن در نورپردازی، ميزانسن ها، زاويه دوربين و سکوت رمزآميز حاکم بر کليسای روستا متجلی شده است.

بازی لمبرت ويلسون در نقش کريستين، رهبر گروه راهب ها و بازی مايکل لانس ديل هنرپيشه کهنه کار فرانسوی در نقش لوک، پزشک گروه راهبان، تاثیرگذار و به یادماندنی است.

شعر

نمایی از فیلم شعر

شعر ساخته لی چانگ دونگ با بازی درخشان یون جونگی، که نامزد دریافت نخل طلای سال گذشته بود و جایزه بهترین فیلمنامه را در کن به دست آورد بی تردید یکی از بهترین فیلم هایی است که در سال گذشته به نمایش درآمد.

چانگ دونگ استاد سینمای شاعرانه و خلق لحظه های عمیق و تاثیرگذار عاطفی و اندوهناک است. در فیلم شعر نیز همانند فیلم قبلی چانگ دونگ، راز آفتاب، شخصیت ها عذاب می کشند و حس اندوه و ملال آنها را رها نمی کند.

میجا زن شصت ساله ای است که از دو چیز رنج می برد: یکی نوه نوجوانش که با او زندگی می کند اما مطابق خواست او رفتار نمی کند و دیگری بیماری آلزایمر که باعث شده کلمات روزمره را نیز به تدریج از یاد ببرد.

در آغاز فیلم جنازه زنی را می بینیم که روی آب شناور است. بعد معلوم می شود که مربوط به دختربچه محصلی است که مدت شش سال همکلاسی هایش به او تجاوز می کرده اند و او در نهایت تصمیم گرفت خود را در رودخانه غرق کند.

والدین بچه ها تصمیم می گیرند که با پرداخت پول به مادر دختر، او را راضی کرده که از شکایت خود صرف نظر کند.

میجا نیز که نوه اش همدست آن بچه ها بوده به این گروه می پیوندد.

میجا برای گریز از تنهایی به کلاس شعر می رود و در آنجا یاد می گیرد که با دقت به اشیاء، آدم ها و طبیعت پیرامون خود نگاه کند. شعر زبان جدیدی است که میجا را از زبان قدیمی اش که دارد از یاد می برد، بی نیاز می سازد. سرودن شعر او را از ملال زندگی روزمره جدا می کند و به عملی رهایی بخش برای او تبدیل می شود.

اما میجا از سوی دیگر، نمی تواند خود را از فکر خودکشی دختر جوان رها کند و به تدریج به سمت خودویرانگری می رود. او برای اینکه بتواند پول لازم را برای حق السکوت مادر دختر فراهم کند، خود را تسلیم ارباب فلج اش می سازد.

یکی از صحنه های زیبای فیلم لحظه ای است که میجا قلم و کاغذش را در می اورد تا شعری را که به او الهام شده بنویسد اما خود را ناتوان از سرودن می بیند. در این هنگام باران می گیرد و قطره های باران همچون واژه های شعر روی خطوط کاغذ او می بارند.

شعر فیلمی زیبا و انسانی از سینمای شرق است که در ستایش شعر ساخته شده. لحظات طولانی از فیلم اختصاص دارد به شعرخوانی زنان و مردانی که عضو کلوپ شعرند یا نخستین اشعار زندگی خود را می سرایند.

یون جونگی بعد از شانزده سال دوری از سینما، در نقش میجا بازی تاثیرگذاری می کند.

او که در بیش از 300 فیلم کره ای بازی کرده، گفته است که این نقش را بیش تر از هر نقشی دوست دارد چرا که به شخصیت واقعی او نزدیک است و کارگردان در اصل این نقش را بر اساس شخصیت او و به خاطر او نوشته است.

وارد خلأ شو

پوستر فیلم شعر

دومین فيلم بلند گاسپار نوئه، فیلمساز آرژانتینی تبار فرانسوی، يک تجربه سينمايی بديع و منحصر به فرد سينمايی است که درک معمول ومتعارف از مفهوم سينما را تغيير می دهد. روايتی پيچيده و ذهنی از زندگی و مرگ اسکار (با بازی ناتانیل براون) شخصيت اصلی فيلم و لیندا خواهر رقاصه اش که بعد از مرگ والدين شان در يک تصادف اتومبيل، با هم عهد می‌بندند که تا ابد با هم باشند اما سرنوشت آنها را از هم جدا می کند. لیندا کارش به فحشا در بارهای توکیو می کشد و اسکار نیز آلوده مواد مخدر می شود.

یکی از صحنه های حیرت انگیز فیلم جایی است که اسکار با شلیک گلوله ماموران پلیس در یک توالت می میرد و روح او از بدنش جدا می‌شود. از اینجا به بعد شکل بصری فیلم تغییر کرده و دوربین گاسپار نوئه در حالتی سیال بین واقعیت و رویا قرار می گیرد.

ذهنيت تصويری گاسپار نوئه و کار شگفت انگيز او با دوربين سيال و استفاده خلاقانه او از رنگ، داستان ملودراماتيک روانکاوانه او را از سطح معمول فراتر می برد و کيفيتی غريب به آن می بخشد و تماشاگر را همزمان در لحظات لذت، نشئگی، خماری و مرگ اسکار شريک می سازد.

عمو بونمی که زندگی گذشته اش را به یاد می آورد

نمایی از فیلم عمو بونمی...

داستان متافیزیکی، سورئالیستی، آرام و بودیستی آپیچات پونگ ویراسه تاکول، سینماگر تایلندی شاید بعد از کوایدان ماساکی کوبایاشی، زیباترین داستان ارواح باشد که در سینمای شرق روایت شده است. فیلمی که جایزه نخل طلای فستیوال کن سال گذشته را دریافت کرد و نام عجیب و دراز کارگردانش را بر سر زبان ها انداخت. اگرچه او قبلا با فیلم های بیماری استوایی و سندروم ها و یک قرن، شهرتی نسبی کسب کرده بود.

این فیلم، زندگی مردی به نام عمو بونمی را روایت می کند که دچار بیماری کبد است و مرگ خود را نزدیک می بیند. برای همین به زادگاه خود در روستای جنگلی شمال تایلند می رود تا آخرین روزهای زندگی اش را در کنار بستگانش بگذراند. در آغاز فیلم او را می بینیم که کنار خواهر زنش دور میزی نشسته و سرگرم غذاخوردن اند اما ناگهان روح همسر مرده اش بر آنها ظاهر می شود. به دنبال آن روح پسرش نیز که سال ها قبل در جنگ داخلی تایلند مفقود شده، در قالب یک گوریل به جمع آنها می پیوندد.

عمو بونمی طرح داستانی ساده ای دارد اما ساختار روایی آن اندکی پیچیده است. پیچیدگی آن زمانی به اوجش می رسد که در دل داستان عمو بونمی و ملاقات او با ارواح خانوادگی، داستان شاهزاده خانم بد هیبتی روایت می شود که با ماهی بزرگی در یک مرداب هماغوشی می کند.

با اینکه فیلمساز دقیقا به ما نمی گوید که زندگی های گذشته عمو بونمی چیست اما نشانه هایی در فیلم هست که با تاکید بر ایده تناسخ ه ما یادآور می شود که او شاید ثمره هماغوشی شاهزاده خانم با گربه ماهی رودخانه است یا از نسل نره گاوهایی است که در آغاز فیلم در دل جنگل ماغ می کشند یا گوریل هایی که در تاریکی جنگل، از درخت بالا می روند و با چشمان سرخ و فروزان شان به ما خیره می شوند.

کارلوس

ادگار رامیرز در نقش کارلوس

نسخه تلویزیونی سه قسمته کارلوس به کارگردانی الیویه آسایاس که قبل از پخش آن از کانال پلاس فرانسه، به صورت یک فیلم پنج ساعت و نیمه در جشنواره سال گذشته فیلم کن به نمایش درآمد، ما را با زندگی حماسی یکی از پیچیده ترین، پر رمز و رازترین و جنجالی ترین شخصیت های سیاسی جهان معاصر آشنا می سازد.

ایلیچ رامیرز سانچز معروف به کارلوس، انقلابی و تروریست مشهور ونزوئلایی است که به خاطر عقاید چپ گرایانه اش و حمایتش از جنبش های آزادیبخش در فلسطین، به خشونت و ترور متوسل شد و به کمک جبهه خلق برای آزادی فلسطین، در چندین عملیات تروریستی از جمله حمله به مقر کنفرانس اوپک در وین در سال 1975 و گروگان گیری نمایندگان اوپک (از جمله جمشید آموزگار نماینده دولت ایران) شرکت کرد.

کارلوس سرانجام در سال 1994 در سودان دستگیر و در سال 1997 به اتهام تروریست و به جرم قتل دو افسر پلیس فرانسوی به حبس ابد محکوم شد. هوگو چاوز رئیس جمهور ونزوئلا، در سخنرانی خود در سال 2009، از او به عنوان یک انقلابی یاد کرد و محاکمه او را غیرعادلانه خواند.

الیویه آسایاس با رویکردی تاریخی و دقتی کم نظیر، مهم ترین فرازهای زندگی این چهره سیاسی را بدون پیش داوری در کنار هم می گذارد و با ارجاع به انبوهی مدارک و اسناد تصویری و صوتی، تحول تدریجی او را از یک آرمانگرای جاه طلب به انقلابی ای خشن و بی رحم نشان می دهد.

می توان تصور کرد که ساختن چنین فیلمی در زمانی که خود کارلوس هنوز زنده و در زندان است، می تواند تا چه حد حساسیت برانگیز باشد. کارلوس بعد از دیدن صحنه هایی از فیلم، آن را برخلاف واقعیت تاریخی و روش های مبارزه خود دانست و از وکیل اش خواست جلوی نمایش آن را بگیرد اما تلاش آنها بی فایده بود.

بازی ماهرانه ادگار رامیرز در نقش کارلوس، به باورپذیرتر کردن این شخصیت تاریخی معاصر کمک بسیاری کرده و او را از پیله افسانه های عجیب و غریبی که پیرامون شخصیت او ساخته شده، به در آورده است.

رونوشت برابر اصل

نمایی از فیلم رونوشت برابر اصل

رونوشت برابر اصل آخرین ساخته عباس کیارستمی که در جشنواره کن سال گذشته به نمایش درآمد و جایزه بهترین بازیگر زن را نصیب ژولیت بینوش کرد، شاید بهترین فیلم کیارستمی نباشد اما بدون شک یکی از بهترین فیلم هایی بود که سال گذشته به نمایش عمومی درآمد.

کیارستمی بعد از فیلم گزارش (محصول ۱۳۵۶)، بار دیگر در این فیلم به مطالعه نزدیک رابطه یک زن و مرد پرداخته است. مکالمه بین زن و مرد با بحث های فلسفی و روشنفکرانه درباره هنر و تفاوت آثار اصیل هنری و بدل آنها شروع می شود و به تدریج با تغییر رابطه زن و مرد، شکل عامیانه تری به خود می گیرد.

مرد از لحظه های خوب در زندگی حرف می زند و زن او را به خاطر تلف کردن همه لحظات خوب زندگی مشترکشان سرزنش می کند. اما کیارستمی برخلاف برخی فیلمسازان فمینیست ایرانی، به طور یک جانبه مرد را محکوم نمی کند و زن را قربانی نشان نمی دهد؛ بلکه به تماشاگر اجازه می دهد با شنیدن استدلال ها و منطق این دو برای زندگی، خود در باره آنها قضاوت کند.

بسیاری از عناصر تماتیک و سبکی کیارستمی در این فیلم نیز وجود دارند. بچه فضولی که دائم نق می زند و می خواهد از زندگی خصوصی مادرش سر دربیاورد (مثل همان بچه فیلم ده)، جاده پر پیچ و خم کوهستانی، اتومبیل و نماهای معکوس دو سرنشین که با هم دیالوگ دارند، برداشت های بلند و غیبت موسیقی به عنوان موسیقی جدا از زمینه فیلم، و مهم تر از همه عدم قطعیت، نشانه های آشنای سینمای کیارستمی اند که در این فیلم وجود دارند.

شاید تنها تغییر محسوس در سبک تصویری کیارستمی در این فیلم، استفاده او از حرکت بی وقفه، نرم و روان دوربین در پلان سکانس های قدم زدن زن و شوهر در کوچه پس کوچه های باریک توسکانی باشد.

فیلم اساسا بر دیالوگ بنا شده و جز سخنرانی نویسنده در آغاز که شکل مونولوگ دارد و بیانگر نگاه فلسفی او در باره هنر و تئوری او در باره ذات اثر هنری است، بقیه فیلم تا پایان، یک ضرب با دیالوگ های بین زن و مرد پیش می رود- دیالوگ هایی که همانند دیالوگ های برگمان در شش صحنه از یک ازدواج و کمدی تراژدی های وودی الن بسیار دقیق و هوشمندانه نوشته شده و نشانه تبحر کیارستمی در این زمینه است.

لذت من

نمایی از فیلم لذت من

نمایش فیلم لذت من ساخته سرگئی لوزنیتسا کارگردان اوکراینی، نتوانست توجه داوران جشنواره کن امسال را جلب کند اما فیلم تاثیر عمیقی بر منتقدان سینمایی و تماشاگران جدی سینما گذاشت.

آنها دیگر نام لوزنیتسا را از یاد نخواهند برد و سبک سینمایی ویژه، نگاه ناتورالیستی بدبینانه او به زندگی و ذات انسان را که تا حد زیادی ملهم از سینمای بلاتار و "میشائیل هانه که" است، فراموش نخواهند کرد.

سرگئی لوزنیتسا، با سبکی آرام، اپیزودهایی از زندگی چند شخصیت مختلف را در روسیه/ اوکراین امروز دنبال می کند. او جامعه تکه تکه شده ای را تصویر می کند که فساد و خشونت در تارو پود آن تنیده شده و ماموران پلیس و ارتش که قدرت حاکم را نمایندگی می کنند، بدتر از اشرارند و همانند دزدان در جاده ها در کمین مسافران بی گناه نشسته اند. فیلمساز از طریق فلاش بک به زندگی پیرمردی که نام خود را به عمد فراموش کرده، ما را به گذشته و زمان جنگ جهانی دوم می برد و نشان می دهد که خشونت و فساد سیاسی، امری نوظهور و ناشی از سقوط کمونیسم نیست بلکه ریشه در ذات جامعه ای دارد که نطفه آن با خشونت، استبداد و فساد بسته شده است. سرگئی لوزنیتسا، درجشنواره فیلم دوبی، در مقابل اعتراض تماشاگران به بدبینی و سیاهی مفرط حاکم بر دنیای شخصیت های فیلمش، گفت ترجیح می دهد به جای درمان، درد را نشان دهد.

فیلم سوسیالیسم

نمایی از فیلم سوسیالیسم

نمایش فیلم سوسیالیسم، آخرین "فیلم مقاله" ژان لوک گدار و نخستین تجربه او با دوربین دیجیتال در جشنواره کن سال گذشته، قطعا حادثه ای در دنیای سینما بود.

این اثر ضد روایتی و به شدت تجربی گدار را باید از برترین فیلم های سال 2010 شمرد. اثری پیچیده و دشوار که مثل بقیه کارهای گدار، کولاژی از تصاویر و صداهای پراکنده و به ظاهر بی ربط است که درک آن نه تنها برای تماشاگران عادی بلکه حتی برای منتقدان سینمایی نیز چندان ساده نیست.

فیلم سوسیالیسم نشان می دهد که گدار در هشتاد سالگی هنوز سینماگری تجربی و به دنبال نوآوری و توسعه قابلیت های بیانی و زبانی سینماست.

گدار در گفتگویی درباره سوسیالیسم گفته است که "سوسیالیسم وهم زمان ماست، وهمی که از ذهن بیرون رانده می‌‌شود. هیچ چیز عوض نشده. شکاف بین فقیر و غنی عمیق‌تر شده و ما تقریباً به زمان قرون وسطی که شاهزاده‌ها در خانه‌های اعیانی زندگی‌ می‌‌کردند، برگشته ایم".

با اینکه گدار در فیلم سوسیالیسم به طور مستقیم درباره سوسیالیسم و شکاف طبقاتی حرف نمی زند اما به جای آن تفسیر ویژه خود را از وضعیت جهان امروز و موضوع هایی چون تمدن، زبان، دمکراسی و سرمایه داری ارائه می کند. از زبان یکی از شخصیت های فیلم می شنویم: پول اختراع شد تا ما نیازی به نگریستن در چشم خداوند نداشته باشیم.

این فیلم نیز همانند فیلم قبلی گدار، موسیقی ما، با الهام از ساختار یک سمفونی، از سه موومان تشکیل شده است. موومان اول با نام « این چیزها» تماما در یک کشتی تفریحی می گذرد که از سواحل اروپا به سمت بندر اسکندریه در مصر در حرکت است و ظاهرا در شش نقطه توقف می کند: مصر، یونان، ناپل، اودسا، بارسلون و فلسطین.

شخصیت های مختلف در این بخش با پس زمینه های سیاسی و اجتماعی گوناگون از جمله یک جنایتکار جنگی، یک کارآگاه روسی و یک نماینده رسمی سازمان ملل، هر کدام بخشی از واقعیت جامعه معاصر ما را نمایندگی می کنند. در این قسمت نیز گدار همانند بیشتر فیلم هایش، با نقل قول هایی از شکسپیر، رزمناو پوتمکین، بالزاک و والتر بنیامین، مستقیما به سینما، ادبیات و تاریخ ارجاع می دهد.

به علاوه، گدار در این بخش از زبان خواهر و برادری جوان به طرح پرسش هایی از والدین شان درباره آزادی، برابری و برادری (مفاهیم برگرفته از انقلاب فرانسه) می پردازد.

موومان دوم با عنوان اروپای ما، در یک پمپ بنزین در فضای روستایی فرانسه می گذرد و یادآور فیلم های دهه شصت گدار مثل تعطیلات آخر هفته و برداشت طنزآمیز گدار از مفهوم دموکراسی در جهان امروز است.

در موومان سوم گدار به بازخوانی اساطیر و رویدادهای تاریخی معاصر مرتبط با لوکیشن های شش گانه اش یعنی مصر، یونان، روسیه، ایتالیا، اسپانیا و فلسطین می پردازد. انقلاب اکتبر، جنگ داخلی اسپانیا، جنگ جهانی دوم، پدیده هولوکاست، شکل گیری دولت اسرائیل و اشغال فلسطین از جمله رویدادهای تاریخی است که گدار آنها را در این بخش دوباره خوانی می کند.

زندگی عجیب آنژلیکا

پوستر فیلم زندگی عجیب آنژلیکا

فیلم مانوئل دو الیویرا سینماگر برجسته و صد و دو ساله پرتغالی، با نام زندگی عجیب آنژلیکا، که در بخش نوعی نگاه به نمایش درآمد، تحسین همگان را برانگیخت.

زندگی عجیب آنژلیکا ساخته مانوئل دو الیویرا، فیلمساز 102 ساله پرتغالی را که سال گذشته در بخش نوعی نگاه کن به نمایش درآمد،باید فارغ از طرح داستانی ساده و تا حدی غیرقابل باور آن، به نوعی وصیت نامه سینمایی کارگردان به حساب آورد.

الیویرا در سنی است که هر فیلم او می تواند به منزله آخرین اثر سینمایی او تلقی شود. می توان گفت این جادوی سینما و میل به آفرینش هنری است که الیویرا را در این سن همچنان زنده و فعال نگه داشته است.

فیلم روایت عشق عجیب و سورئال عکاس حرفه‌ای جوان و یهودی به نام ایزاک به دختری مرده به نام آنژلیکا ست (آنژلیکا کاتولیک است) که سوژه عکاسی اوست.

ایزاک هنوز با دوربین‌های مکانیکی قدیمی (غیر دیجیتال) عکس می‌گیرد و به سبک قدیم لباس می پوشد و سوژه مورد علاقه او نیز مردان کشاورزی اند که هنوز علیرغم مکانیزه شدن کشاورزی، با بیل و کلنگ به صورت دسته جمعی و آوازخوان، زمین‌ها را شخم می زنند.

در یک شب بارانی، خانواده ثروتمند کاتولیکی که دختر جوانشان را از دست داده اند به سراغش می آیند تا او را برای گرفتن عکس از جنازه دختر قبل از کفن و دفن، با خود ببرند. اما ایزاک هنگام عکاسی از جسد مرده دختر زیبا، احساس می‌کند که دختر زنده است و برای او لبخند می زند.

الیویرا فیلم را بر اساس فیلمنامه‌ای که در سال ۱۹۵۲ نوشته بود ساخت و داستان آن را به زمان امروز پرتغال برگرداند.

وی به زیبایی، واقعیت و ذهنیت را به هم می آمیزد و با رویکردی متافیزیکی، جدا شدن روح شخصیت عکاس از بدن او و پیوستن او به روح آنژلیکا را به نمایش می‌گذارد.

نماهای بلند با دوربین ثابت، قاب بندی‌های شکیل و چشم نواز، دیالوگ‌های به ظاهر ساده و پیش پا افتاده و طنز خشک و تکرار برخی موتیف‌ها، از ویژگی‌های سبکی آثار الیویراست که در این فیلم هم به شکل بارزی تجلی یافته است.

آنژلیکا اثری اتوبیوگرافیک است که کارنامه سینمایی استادی مسلم و سینماگری شاعر را تکمیل می کند.

صحنه پایانی فیلم که خدمتکار خانه بعد از مرگ ناگهانی و عجیب ایزاک، در حالی که او روی تخت دراز کشیده، درهای و پنجره‌ها را می بندد و او را در تاریکی مطلق قرار می‌دهد، صحنه زیبا و تکان دهنده‌ای است و تاریکی درون گور را تداعی می کند و از این نظر یادآور طعم گیلاس عباس کیارستمی است.

سالی ديگر

نمایی از فیلم سالی دیگر

سالی ديگر کمدی تلخ و سياهی در باره يک زن و شوهر ميانسال انگليسی به نام تام و مری است که زندگی معمولی، آرام و بی دغدغه ای دارند اما در جمع کوچک دوستان آنها، زن مجرد تنها و مستاصلی به نام مری است که تنها آرزويش خريد يک اتومبيل و داشتن يک شوهر جوان است و از ناراحتی و فشار روحی دائما الکل مصرف می کند.

هيچ ماجرای مهمی در فيلم اتفاق نمی افتد و اين تنها مکالمه عادی و در عين حال طنزآميز و دوپهلوی بين شخصيت هاست که پيش برنده فيلم است.

سابقه درخشان مايک لی در تئاتر و مهارت او در ديالوگ نويسی و هدايت بازيگران، در اينجا نيز به کمک او آمده و همانند آثار قبلی اش، فيلم او را به درام ساده و انسانی دیگری در باره زندگی طبقه متوسط امروز بريتانيا تبديل کرده است.

نگاه مایک لی به مری و برادر کم حرف و افسرده تام که زنش را از دست داده، بسيار غمخوارانه و دردمندانه است. فيلم با لحنی گرم و وراجی آزاردهنده مری آغاز می شود و در پايان به سکوتی سرد و اندوهناک می رسد.

بازی لسلی منويل، بازيگر برجسته تئاتر و سينمای بريتانيا و بازيگر هميشگی فيلم های مايک لی در نقش مری، توجه بسياری از منتقدان را در جشنواره فیلم کن سال گذشته جلب کرد و بسیاری جایزه بهترین بازیگر زن را که نصیب ژولیت بینوش برای فیلم کیارستمی شد، حق او می دانستند.



:: بازدید از این مطلب : 625
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 21 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر ائلخان

درگذشت پیت پاسلتویت؛ مرگ یک بازیگر شکسپیرین

پیت در سال های پایانی عمرش به سرطان مبتلا بود

پیتر ویلیام (پیت) پاسلتویت، بازیگر برجسته تئاتر و سینمای بریتانیا در سن 64 سالگی بر اثر بیماری سرطان در بیمارستان رویال شروزبری شروپشایر درگذشت.

وی در سال 1946 در یک خانواده کاتولیک کارگری در وارینگتن چشایر بریتانیا به دنیا آمد. پدر او شغل های متعددی داشت از جمله اینکه سرباز ارتش، پاسبان و ناظم مدرسه بود.

پیت قبل از ورود به دنیای حرفه ای تئاتر و سینما، بازیگری را در مدرسه نمایشی اولد ویک بریستول آموخت.

پیت پاسلتویت بازیگری شکسپیرین بود و در چند نمایشنامه شکسپیر از جمله شاه لیر، هاملت، مکبث و تریلوس و کرسیدا بر روی صحنه تئاتر بازی کرد. وی که چهره زمخت و نسبتا زشتی داشت، قادر بود هر نقشی را که به قیافه اش می خورد، بازی کند.

پیت در اوایل دهه هشتاد به گروه تئاتری سلطنتی شکسپیر پیوست و در نمایشنامه های ریچارد سوم، مکبث و رویای نیمه شب تابستان بازی کرد. وی دو سال قبل، در نقش شاه لیر در تئاتر شهر لیورپول روی صحنه رفت.

پیت هنگام بازی در نمایشنامه کوریولانوس اثر شکسپیر، وقتی که دو دختر تماشاچی شروع به خندیدن کردند، از روی صحنه به میان جمعیت پرید و در مقابل چشمان حیرت زده دخترها، بخشی از مونولوگ بلند خود را خطاب به آنها بیان کرد.

او در نمایشنامه تراژیکمدی تریلوس و کرسیدا اثر شکسپیر با دنیل دی لوئیس که نقش اولیس را بازی می کرد، آشنا شد. دوستی و همکاری آنها بعدها از تئاتر به سینما کشیده شد و پیت در چند فیلم از جمله در آخرین موهیکان ها و به نام پدر، با دی لوئیس همبازی شد.

پیت پاسلتویت با اینکه نسبتا دیر و در سن سی سالگی وارد سینما شد اما با ایفای نقش هایی متفاوت و تاثیرگذار، توانست خود را به عنوان بازیگری توانا و چیره دست بشناساند. بازیگری که قدرت ایفای نقش شخصیت های گوناگون با ماهیت های متضاد از آدم های خوب و دوست داشتنی (به نام پدر) گرفته تا آدم های خبیث و بدجنس ( صداهای دوردست، زندگی های بیجان) را بازی کند.

نخستین فیلم او در سینما، در واقع نخستین فیلم ریدلی اسکات کارگردان نامدار بریتانیایی بود با نام دوئل کنندگان (بر اساس داستان کوتاه دوئل ساخته جوزف کنراد) که جایزه بهترین فیلم اول را در جشنواره فیلم کن سال 1977، نصیب این کارگردان جوان کرد. اما وی با بازی در فیلم صداهای دوردست، زندگی های بیجان ساخته ترنس دیویس، به شهرتی نسبی رسید.

استیون اسپیلبرگ که پیت در دو فیلم او یعنی آمیستاد و پارک ژوراسیک (دنیای گمشده) بازی کرده، درباره او گفته است: "احتمالا بهترین بازیگر دنیاست."

پیت هنگام بازی در نمایشنامه کوریولانوس اثر شکسپیر، وقتی که دو دختر تماشاچی شروع به خندیدن کردند، از روی صحنه به میان جمعیت پرید و در مقابل چشمان حیرت زده دخترها، بخشی از مونولوگ بلند خود را خطاب به آنها بیان کرد.

اما پیت در واکنش به حرف اسپیلبرگ به شوخی گفت: "من مطمئن ام که جمله اسپیلبرگ دقیقا این بود: مسئله اینه که پیت فکر می کنه بهترین بازیگر دنیاست."

پیت با بازی خود، بعد و کیفیتی به نقش می داد که کمتر بازیگری قادر به انجام آن بود. بازی او در نقش معدنچی و نوازنده ای معترض و عدالت خواه در فیلم برسد آف (Brassed Off) یا نا امیدی ساخته مارک هرمن، یکی از نقش های فراموش نشدنی او در سینماست. فیلمی که در انتقاد از نظام سرمایه داری بریتانیا و سیاست ضد کارگری دولت تاچر در سال های دهه هشتاد ساخته شد. سیستمی که عامل فروپاشی و نابودی بسیاری از معدن چیان ذغال سنگ در بریتانیا (به ویژه منطقه یورکشایر) شد.

پیت که در این فیلم نقش یک معدنچی و در عین حال رهبر ارکستر محلی را به عهده داشت، در آخر فیلم هنگامی که جایزه بهترین گروه موسیقی سازهای برنجی را به دست می آورد، از قبول آن امتناع کرد و در انتقاد از وضعیت موجود گفت: "موسیقی و جایزه اهمیتی ندارد بلکه این انسانیت است که اهمیت دارد. حکومت، به نحو سیستماتیکی، کل یک صنعت را نابود کرد. صنعت ما را و نه تنها صنعت ما را نابود کرد بلکه اجتماعات ما، خانه های ما و زندگی های ما را تباه کرد و همه این کارها را به نام توسعه انجام داد."

بازی در فیلم مظنونین همیشگی ساخته برایان سینگر، در نقش وکیل مرموزی به نام کوبایاشی، یکی دیگر از موفقیت های پیت در عرصه بازیگری در سینما بود.

یکی از مهم ترین نقش های او در سینما، بازی در فیلم به نام پدر ساخته جیم شرایدان در کنار دنیل دی لوئیس در نقش یک انقلابی جمهوری خواه ایرلندی بود که به جرم تروریسم دستگیر شد اما زمانی بی گناهی اش ثابت شد که وی در زندان بریتانیا جان باخته بود. وی برای ایفای این نقش، نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل شد. جایزه ای که هرگز نصیب او نشد.

بازی در فیلم نطفه ساخته کریستوفر نولن در نقش موریس فیشر سرمایه دار در حال مرگ، از آخرین نقش های مهم پیت در سینما بود که علیرغم بیماری شدید و ناتوانی جسمی اش ایفا کرد.

هاملت اثر فرانکو زفیرلی، بیگانه 3، نبرد تایتان ها و فیلم تریلر شهر ساخته بن افلک، از جمله دیگر کارهای بازیگری پیت پاسلتویت در سینما به حساب می آید.

کشتن بونو به کارگردانی نیک هم، فیلمساز جوان بریتانیایی، آخرین فیلم پیت در سینما بود که قبل از مرگ بازی کرد و هنوز به نمایش درنیامده است.

پیت پاسلتویت از هواداران حفظ محیط زیست بود و یک توربین بادی در منزلش نصب کرده بود. وی همچنین برای شرکت در مراسم نخستین شب نمایش فیلم عصر حماقت در سال 2009 در لندن، از منزلش در شروپشایر تا لندن را با دوچرخه طی کرده بود.



:: بازدید از این مطلب : 621
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 21 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر ائلخان

بیش از ۲۷۰ اثر از پیکاسو کشف شد

پیکاسو از نظر ثروت و شهرت، از موفق ترین نقاش قرن بیستم شناخته می شود

در فرانسه بیش از ۲۷۰ اثر ناشناخته از پابلو پیکاسو کشف شده است.

خبرگزاری فرانسه خبر داده است که عکس‌ها، کولاژها و طرح‌های یافته شده از پیکاسو بیش از ۶۰ میلیون یورو (حدود ۹۰ میلیون دلار) ارزش دارند.

این آثار نزد مردی بازنشسته به نام پیر لوگنک بوده‌اند که در "کوت دآزور"، ساحل مدیترانه در جنوب فرانسه، زندگی می‌کند.

مرد ۷۱ ساله در اوایل اکتبر سال جاری به کلود پیکاسو، پسر نقاش معروف، مراجعه کرد تا از او بابت اصل بودن کارها تائیدیه بگیرد، اما پسر پیکاسو پلیس را خبر کرد.

مأموران فرانسوی آقای لوگنک را دستگیر و کارهای پیکاسو را ضبط کردند.

بنا به گزارش روزنامه لیبراسیون، آقای لوگنک در سه سال آخر زندگی پیکاسو به عنوان برقکار نزد او کار می‌کرده و برای ویلای او دستگاه "زنگ خطر" نصب کرده است.

آقای لوگنک می‌گوید که کارها را از خود پیکاسو یا همسر او هدیه گرفته است.

اما کلود پیکاسو می‌گوید که پدرش هرگز این همه کار به کسی نبخشیده است. او آقای لوگنک را کلاهبردار دانسته و رسما علیه او شکایت کرده است.

کارهای کشف شده به دوران جوانی پیکاسو تعلق دارند و میان سال های ۱۹۰۰۱ تا ۱۹۳۲ خلق شده‌اند.

در میان کارها یک کار آبرنگ از "دوره آبی" و پرتره‌ای از اولگا، همسر اول پیکاسو وجود دارد؛ و همچنین سه تابلوی کولاژ کوبیستی که ارزش آنها روی هم بیش از ۴۰ میلیون یورو (حدود ۶۰ میلیون دلار) تخمین زده می‌شود.

پیکاسو از نظر ثروت و شهرت و محبوبیت یکی از موفق‌ترین نقاش قرن بیستم شناخته می‌شود.

نقاش اسپانیایی‌تبار فرانسوی در سال ۱۹۷۳ در ۹۲ سالگی در جنوب فرانسه درگذشت.



:: بازدید از این مطلب : 637
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 21 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد